تحلیل بنیادی بهعنوان یک رویکرد علمی و منطقی برای تصمیمگیریهای اقتصادی مطرح است. هنگامیکه قصد داریم درباره خرید یک ساختمان تصمیمگیری کنیم، عوامل متعددی مانند صحت مدارک، اصالت سند، پایان کار، سال ساخت، نوع مصالح استفادهشده، عمر ساختمان، موقعیت جغرافیایی و شرایط منطقه و همچنین قیمت رهن و اجاره بررسی میشود. این بررسیها بهعنوان «تحلیل بنیادی» تلقی میشوند. درمقابل، وقتیکه به روند قیمتی آن ساختمان در گذشته میپردازیم، «تحلیل تکنیکال» انجام دادهایم.
ارزیابی یک شرکت از نظر تحلیل بنیادی مرتبط با وضعیت بورسی یا غیربورسی آن نیست. درواقع، تسلط بر تحلیل بنیادی به تحلیلگر این امکان را میدهد که تمام نوعهای کسبوکار، اعم از بورسی و غیربورسی، را مورد ارزیابی قرار دهد. با استفاده از این روش، تحلیلگر میتواند متغیرهای کلیدی را شناسایی کرده و آنها را در تصمیمگیریهای خود مدنظر قرار دهد تا به انتخابهای بهتری دست یابد. در این مقاله به برخی نکات مهم درمورد تحلیل بنیادی خواهیم پرداخت.
«نگاه کل به جز» در تحلیل بنیادی از اهمیت ویژهای برخوردار است. در این روش، باید از مسائل کلی شروع کرده و به جزئیات برسیم. به عبارت دیگر، ابتدا باید وضعیت اقتصاد جهانی را بررسی کنیم؛ زیرا کسبوکارها، شرکتها و مغازهها، بهطور مستقیم یا غیرمستقیم تحت تاثیر عوامل جهانی قرار دارند. صرف تمرکز بر جزییات ممکن است منجر به خطا در تحلیل و تصمیمگیری شود؛ بنابراین درک دقیق از شرایط کلان اقتصادی امری حیاتی است.
اگر بخواهیم یک کسبوکار در صنعت کشاورزی ،که محصولاتی مانند ذرت را تولید میکند مورد ارزیابی قرار دهیم، باید به قیمت جهانی ذرت توجه کنیم. مشابه همین موضوع برای کسبوکاری که محصول اوره تولید میکند یا از سنگ آهن کنسانتره و گندله تولید میکند، صادق است و در این موارد قیمت محصولات از بازارهای جهانی تاثیر میگیرد. پس از ارزیابی اقتصاد جهانی باید به تحلیل وضعیت اقتصاد کشور خود بپردازیم. این رویکرد در هر نقطه از جهان قابل اجراست. بعد از این مرحله، نوبت به تحلیل رقبا، بازار و سایر شرکتهای فعال در صنعت مربوطه میرسد. در نهایت، آنالیز خاص و دقیقتری درباره کسبوکار یا شرکت مورد نظر انجام میدهیم.
در بهار 1403، با بررسی اقتصاد جهانی، مشاهده شد که وضعیت مس و آلومینیوم بسیار مطلوب است، درحالیکه وضعیت اوره و سنگ آهن چندان خوشایند نبود این نکته حائز اهمیت است که برای انتخاب کسبوکار یا صنعتی برای سرمایهگذاری، وضعیت مثبت اقتصاد جهانی باید درنظر گرفته شود. روش تحلیل بنیادی در انتخاب سهام در تمام بازارهای مالی و در هر نقطهای از جهان به همین صورت عمل میکند.
برای مثال، اگر بخواهیم در استاک مارکت استرالیا سرمایهگذاری کنیم، علیرغم اهمیت مزیت رقابتی سنگ آهن در این کشور، وضعیت خوب بازار مس و تعداد کمتر شرکتهای فعال در این حوزه نسبت به سنگ آهن، اولویت سرمایهگذاری را به سمت صنعت مس معطوف میکند. وضعیت مشابهی در بورس ایران نیز وجود دارد. درحال حاضر، نمادهای بورسی مانند «فملی» و «فباهنر» که متعلق به صنعت مس هستند، جذابیت بیشتری را نسبت به شرکتهای فعال در صنعت اوره مانند «شپدیس»، «کرماشا»، «خراسان»، «شیراز» یا «شلرد» از خود نشان میدهند.
در مراحل اولیه تحلیل بنیادی، باید از یک فیلتر اقتصاد جهانی عبور کنیم تا بتوانیم صنف و صنعتی را شناسایی کنیم که وضعیت خوبی دارد. شناسایی متغیرهای مهم و اختصاص وزن مناسب به هر کدام بر اساس شرایط خاص هر کسبوکار ضروری است. این کار به ما این امکان را میدهد تا در نهایت یک جمعبندی از این متغیرها بهدست آوریم و ارزش ذاتی کسبوکار را محاسبه کنیم.
قیمتها در بازارها بهطور روزانه مشخص میشوند و تحلیلگر بنیادی بهعنوان خروجی تحلیل خود، ارزش یک دارایی را محاسبه میکند. با این حال، باید توجه داشت که محاسبه ارزش بهتنهایی نمیتواند کمککننده باشد؛ زیرا ممکن است ارزش محاسبهشده پایینتر یا بالاتر از قیمت باشد و این ممکن است فرصتی برای خرید و فروش فراهم نکند؛ چراکه اطلاعات آینده در ارزیابی ارزش لحاظ شده است. حتی اگر یک شرکت بهظاهر ارزان قیمت باشد، این ارزانی لزوما به این معنا نیست که فرصت سرمایهگذاری مناسبی دارد. ممکن است دلیل ارزانی آن شرایط دشواری باشد که شرکت سپری میکند. درنتیجه، دقت کنید که هر قیمتی که پایینتر از ارزش ذاتی باشد، بهطور خودکار یک فرصت سرمایهگذاری به شمار نمیآید؛ ممکن است علت آن، مشکلات خاص شرکت باشد.
بهعلاوه، تحلیل اقتصاد آن صنعت یا کالا در کشور خود و بررسی عواملی مانند قیمتگذاری دستوری و اینکه آیا قیمتگذاری تحت کنترل هیئت مدیره است یا خیر، میتواند تاثیر زیادی بر ارزیابی ما داشته باشد. بهعنوان مثال، اگر یک محصول تحت قیمتگذاری دستوری قرار گیرد، این یک پوینت منفی خواهد بود، درحالیکه قیمتگذاری در اختیار هیئت مدیره وضعیت بهتری را نشان میدهد. همچنین، تاثیر نرخ نیما نیز حائز اهمیت است. اگر نرخ نیما نزدیک به نرخ دلار آزاد باشد، یک امتیاز مثبت تلقی میشود؛ اما فاصله زیاد بین این دو و تاثیر آن بر درآمد شرکت، میتواند علامت منفی باشد.
بررسی نرخ فروش یکی دیگر از متغیرهای بسیار حیاتی است. بهعنوان مثال، برای خرید یک مغازه و شراکت با کاسب آن، یکی از کلیدیترین عواملی که باید مد نظر قرار دهید، نرخ فروش محصولات آن مغازه است. مهم است که بدانید این نرخ فروش از کجا مشخص میشود و تحت تاثیر چه عواملی قرار دارد. بررسی روند قیمت فروش محصول نیز بهعنوان یکی از نخستین متغیرهای تحلیلی بسیار اهمیت دارد. اگر نرخ فروش محصول بالاتر از نرخ تورم رشد کند، این نشاندهنده کیفیت مطلوب آن کالا یا محصول است.
با نگاه به اقتصاد جهانی، مشخص میشود که قیمت مس در حال رشد است و این رشد نسبت به سایر کالاها بیشتر است. اگر به بازار داخلی توجه کنیم، میبینیم که نرخ رشد محصولات شرکتهای «فملی» و «فباهنر» نیز بالاتر از میزان تورم است. بر این اساس، میتوان نتیجه گرفت که این کسبوکار در حال حاضر یکی از مهمترین متغیرهای بنیادی، یعنی نرخ فروش، را بهوضوح تایید میکند.
زمانیکه نرخ فروش یک شرکت از نرخ تورم فراتر رود و این روند در بلندمدت ادامه یابد، احتمال اینکه این سرمایهگذاری نسبت به سایر گزینهها سودآورتر باشد، افزایش مییابد. در این وضعیت، شرکتی که دارای فروش بالاتری است، بهطور منطقی امکان ایجاد ارزش بیشتری را دارد. افزایش ارزش بیشتر به معنای افزایش سود است و در نهایت، افزایش سود میتواند منجر به افزایش قیمت سهام شود. بنابراین، درک رابطه مستقیم بین سود و قیمت سهام و نیز تاثیر میزان داراییها بر قیمت سهام حائز اهمیت است. این روابط به تحلیلگران و سرمایهگذاران کمک میکند تا در تصمیمگیریهای سرمایهگذاری خود هوشمندانهتر عمل کنند.
نویسنده: دکتر بردیا خسروانی